- ارسال شده در : جمعه 13 / 9 ساعت: 1:41
+ تعداد بازديد : 621 - نویسنده : علی غضنفری
- برچسب ها : ﭘـﺴﺮﯼ ﺑﺎﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺵ ﺩﻋﻮﺍﺵ ﺷﺪﻭ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺯﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﯾﮑﻤﺎﻩ ﻣﻮﻧﺪ , , , ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺳﺮﮐﻮﭼﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﺑﻬﺶ ﺗﯿﮑﻪ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﺩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﯽ ﺑﻮﺩ ؟!!!!!!!! ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ !! ﻣﯿﮕﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻫﻤﻮﻥ ﺭﻓﯿﻘﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﯾﻪ ﻣﺎﻩ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺑﻮﺩﯼ , , , , ﻋﺬﺍﺏ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻓﯿﻘﺶ ؛ ﺭﻓﯿﻘﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﯿﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﻦ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺗﯿﮑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﺧﻮﺍﻫﺮﺗﻮ ﺑﻮﺩ ! ﺩﻭﺳﺘﺶ ﭘﯿﮑﺸﻮ ﻣﯿﺒﺮﻩ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﻓﯿﻘﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻣﺎﻩ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺧﻮﺭﺩ , ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺍﻫﺮﻣﻮ ﻧﺸﻨﺎﺧﺖ !! ﺳﻼﻣﺘﯽ ,
می پسندم 0 نمی پسندم 0
- ارسال شده در : جمعه 13 / 9 ساعت: 1:39
+ تعداد بازديد : 401 - نویسنده : علی غضنفری
- برچسب ها : دختری سوار اتوبوس شد و کنار راهب جوان نشست , , , به راهب نظر داشت ولی راهب جوان از قصد دختر با خبرشد و زود پیاده شد , , , راننده اتوبوس که متوجه شده بود به دختر جوان گفت: راهب شبها درقبرستانی مشغول عبادت است , , تو امشب با لباس فرشتها برو و بگو من از طرف خدا آمده ام , , , دختر جوان رفت و نصفه شب که راهب مشغول دعا بود به پیش او رفت و درخواست خود را در لباس فرشته گفت , , , راهب با هزار زور قبول کرد , , وقتی که کارشون تموم شد دختر ماسک خود را برداشت و گفت: سوپرایز , , , ! من همون دختر توی اتوبوسم , , , , !!!! راهب هم ماسک خود را برداشت و گفت: سوپرایز , , !!! منم راننده اتوبوسم , , !!! [呲牙] ,
می پسندم 0 نمی پسندم 0